اشعار من (شعر نو)


خدا آن نهر غم آلود اشکم را
که هر شب با خیال بودنت
در شاهراه صورت غمدیده ام از سینه میجوشد
برای رویش فردای یک لبخند
در گلدان لبهایت روان دارد
که تا شاید
برویاند گلی دیگر
ز خاک سرد لب هایم
گل لبخند لب هایت
نمیدانم ولی شاید......

(کوروش  عسکری) 


ادعای عشق

آنچه امروز فراوان بینم
ادعای عبث صافی و عشق است و وفا
وآنچه امروز شگفتم دارد
 باور این عبث است
وآنچه در خلوت شب،
 اشک چون جوی مرا
بس سرازیرو سرازیر و سرازیرش کرد
پاسخ اما بود؟
که چرا اما من!؟
من که جز راست نگفتم به کسی؟
من که جز عشق نکردم هوسی؟
من که بازیچه نکردم دل را؟
مردم یکدل را؟
من که قبل از هر چیز
شیشه چرک و غبارین دلم
با گلابی شستم
تا که جز صافی از آن نتوان دید
سخن از عشق اگر میگفتم
عشق را میدیدم
شور را با نوک انگشت که احساس تن و جز وهم است
لمس و با آن چه صفا میکردم
آری اینها همه بود
و جز این چیز نبود
عیب اما این بود
چشم دل تیز نبود
چشم ها رنگ فقط می بیند
ظاهر و روی و ریا
هر که زیبا گوید
هر که زیبا خندد
هر که زیبا پوشد
هر که آیینه ی صاف دل را با گل رنگ که جز پاکی احساس تو را شهر بازی نبرد
و به بن بست دروغ
سیه و تار کند
تو همان آینه را می خواهی؟!
تار اما رنگین
حیف اما چون این
وصف آیینه ی روح من نیست
چون که او بی رنگ است
صاف اما بی رنگ
و همین است اما
پاسخ آن اما
که چرا؟
بین دریای دروغ
قطره ی کوچکی از 
سخن راست یک کودک را
باورش نیست کسی؟
باورش نیست کسی؟
باورش نیست کسی؟!!!

شعر از: کوروش عسکری



بخشی از شعر خدایا خوب میدانم .....
خدایا  خوب میدانم
که خندیدن چه دشوار است
و میدانم که وقتی ...
... در لجنزاری ز غم چون پیله ای پروانه، غم را از نگاه شهپرک ها محو میدارم
ولی در سیینه ام آتشفشان از کوه غم دارم ...
... خدایا خوب میدانم
خدایا خوب میدانم
که خندیدن چه دشوار است

و گاهی که ...
... گلویم خواهش آرامش یک بغض کوچک را
ز ترس هجرت یک لحظه شیرینی لبخند از لب ها
و خرج عمر یک جان خستکی در سینه ای تنها
ز سیمای دل بشکسته ام محروم میدارد ...
... خدایا خوب میدانم
خدایا خوب میدانم
که خندیدن چه دشوار است

.........
........
شعر از: کوروش عسکری